عشق مامان و بابا ملینا جونمعشق مامان و بابا ملینا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

ملینا فرشته کوچولوی من

ده ماهگی عسلم

دیگه تو چهار دست و پا رفتن حسابی خبره شده بودی و سرعتت زیاد شده بود و محار کردنت غیر ممکن از همه چیز میگرفتی بلند میشدی و چند قدم میرفتی و تالاپی میخوردی زمین حسابیم دردری بودی و تا از خواب بیدار میشدی اول میگفتی دد و همش بهونه میگرفتی تا آخر ببریمت میومدیمم باز گریه میکردی که چرا اومدیم خونه و مگه حالا حالاها ساکت میشدی همچنان غرغرو گریه او بودی و اصلا اجازه نمیدادی من از جام بلند شم همش میگفتی پیش من باش و بغلم کن که دیگه کمری برام نزاشته بودی چشم و گوش و مو و بینی و زبونتو میشناختی و تا میگفتیم نشون میدادی،سرسری میکردی،خودتو موش میکردی و حسابی بانمک میشدی و بوس میفرستادی. دست بزنتم حسابی خوب شده بود و مارو میزدی و موهامونو میک...
20 شهريور 1392

جشن تولدت تو سفره خونه سنتی گندم

روز جمعه 7 شهریور یه جشن دوستانه تو سفره خونه سنتی گندم برات برگزار کردیم که بازم جنابعالی همش درحال غر زدن بودی یه جا بند نمیشدی خوابت میومد ولی هرکاری میکردیم نمیخوابیدی که سرحال شی بالاخره بعد از یه عملیات سخت تو خوابیدی                   بعد از اینکه بیدار شدی یکم خوش اخلاق شده بودی جشن رو شروع کردیم بعد از اینکه کیک رو بریدیم یه گروه برامون رقص کردی کردن و توام حسابی رقصیدی                         اینم کیک تولد زنبوریت ...
20 شهريور 1392

لب تاب

عاشق لب تاب و گوشی بودی از ترس تو جرات نمیکردیم لب تاب و روشن کنیم تا لب تاب و میاوردیم جنابعالی میفتادی به جونشو  و میترکوندیش آخرم درشو برگردونی و درش شکست گوشیامونم که اصلا از دستت آسایش نداشتن همش پرتاب میشدن اینور اونور یه سریم که گوشیم انداختی تو باند سینما خانگی و به زور درش آوردیم. تا گوشی رو میدی میگفتی نانای یعنی آهنگ بزار و عاشق آهنگ ناری ناری علیرضا روزگار بودی و تا میزاشتیم حسابی نانای میکردی فدات شم اینم عکسایی که مشغول کار با لب تاب هستی ...
20 شهريور 1392

برنامه عموپورنگ

عاشق عموپورنگ بودی منم برات ضبط کرده بودم و وقتی برات میزاشتم غرق تماشا میشدی و اگه کسی میومدجلوت عصبانی میشدی و دادمیزدی اینم عکساش ...
19 شهريور 1392

نهمین ماهگرد عشقم

دختر گلم نه ماه شدی و یه ماه بزرگتر.  10خرداد برای اولین بار چهار دست و پا رفتی و شیطون تر شدی اصلا نمیشد جلوتو گرفت به همه چیز دست میزدی و مبل و دیوار ومیز تلویزیون و میگرفتی و بلند میشدی و وایمیستادی . شیطون تر از همیشه شدی و دیگه از دست جنابعالی یه لحظه نمیشد نشست وهمش باید دنبالت میدوییدم. 12خرداد با دوستای بابایی رفتیم شمال ویلای عمو امیرحسین و 4 روز اونجا بودیم .تو خیلی مارو اذیت کردی و فقط گریه میکردی عزیزم دندونت درد میکرد ولی با این حال خیلی بهمون خوش گذشت . اینجا اولین بار چهار دست و پا رفتی   اینم عکسای شمال ...
19 شهريور 1392

اینم یکی از حرکتایی که خیلی دوست داشتی و اولین بار تو 4 ماهگی این کارو کردی

 علاوه براین کار عاااااشق ساعت بودی و خیلی خوب ساعت و میشناختی تا میگفتیم ساعت کو سریع به ساعت نگاه میکردی و هرجا میرفتیم اولین کاری که میکردی ساعت و پیدا میکردی   ...
19 شهريور 1392

سوراخ کردن گوشات

چند وقتی بود که میخواستم گوشاتو سوراخ کنم ولی اصلا دلم نمیومد و همش امروز فردا میکردم.7بهمن بود که رفته بودیم خونه عمه منیژه اینا و ناهار اونجا بودیم .عمه منیژه گفت که چرا پس گوش ملینا رو هنوز سوراخ نکردی منم گفتم دلم نمیاد گناه داره اونم گفت که چیزی نیست درد نداره بیا بعدازظهر باهم ببریمش خلاصه بعدازظهر رفتیم مطب دکتر و گوشای نازتو سوراخ کردیم و تو خیلی گریه کردی ولی زود آروم شدی.5 ماهه بودی که دیگه دختر خانم شدی و یه گوشواره نازم مامان جون برات خرید. اینم عکساش   ...
19 شهريور 1392